امروز رفتیم پنجشنبه بازار ببینیم میوه قیمت ارزان و مناسب چیزی پیدا میکنیم
یه چیز بدی که در مورد این چندشنبه بازار وجود داره اینه که چون اکثر مراجعه کنندگان به این بازار ها از قشر ضعیف جامعه هستند، از قیمت پرتقال خوب و سیب خوب با قیمت متوسط در سطح شهر داخل میوه فروشی ها بی اطلاع هستند، یعنی طرف وسعش نمیرسه بره تو میوه فروشی پرتقال کیلو 11 هزار تومان و سیب کیلو 13 هزار تومان بخره! و از همان دور که میوه فروشی ها را نگاه میکنه فکر میکنه همه ی قیمت های میوه فروشی ها همین است! در حالی که معولا بین مغازه های میوه فروشی سطح شهر که فاصله ی کمی از هم دارند رقابت وجود دارد و بنا بر همین رقابت قیمت های خود را می شکنند،به عنوان مثال پرتقال خونی 6 هزار تومانی را میدن 4 هزار تومان و یا سیب لک شده درهم ریز را میدن 3 هزار و پانصد تومان ! و یا سیب زمینی نو و تازه خوب را میدن کیلویی 2 هزار الی 2500 و نهایت 3 هزار تومان!
اما همین میوه ها و سیب ها و سیب زمینی ها با کیفیت پایین تر و خراب در چند شنبه بازار ها بالاتر فروخته می شود! مثلا سیب زمینی را امروز میدادن 3500 تومان!!! پرتقال و سیب لک شده را میدادن 4000 الی 4500 تومان!
ما هم چند وقت یک بار تو این بازار یه چرخی میزنیم ، چون گاهی اوقات تک و توک بین این بنجل فروش ها، کاست خوب هم با بار خوب و قیمت مناسب پیدا میشه! مثلا امروز همین سیب چهار هزار تومانی را میذاشت سوا کنی! خوب بین سیب هاش خداییش سیب خوب هم بود و میصرفید. اما پرتقالش خوب نبود! یعنی من اصلا پرتقال خوب ندیدم اونجا! سیب هم فقط این فروشنده سیب بهتری داشت نسبت به بقیه! خلاصه همینجور که مشغول جدا کردن سیب های سالم تر و بهتر بودم، یعضی از مردم قیمت سیب را از من می پرسیدن و من هم جوابم میدادم! تقریبا سیب جدا کردنم تمام شده بود که یک زن چادری اومدم کنارم روی زانوهاش چمباتمه زد و گفت اقا پرتقالهای من را حساب میکنی؟ فکر کردم من را با فروشنده اشتباه گرفته! گفتم خانوم شرمنده باید بری اونجا پیش اون آقا حساب کنی، دوباره آروم کنارم گفت : آقا پرتقالم را حساب میکنی؟ (من همچنان حواسم به سیب جدا کردن بود) و سریع جواب دادم خانوم باید بری اون آقا حساب کنه! هیمن که جمله ام تمام شد صدای آهسته اش را شنیدم که آخر حرفش گفت پول ندارم، یعنی تقریبا جمله هایمان همزمان شد! و من دیر شنیدم که پول نداره! همین که متوجه قضیه شدم سرم را بالا بردم و نگاهش کردم دیدم یک دختر با تیپ معمولی و متعارف و لباس های مناسب هست(لباس و کفشش نه گرون بودن و نه مندرس و کهنه، خیلی معمولی و عادی!)

میخواستم بگم آره حساب میکنم ولی متاسفانه پول نداشتم.پس اینبار واقعا خودم را به خریت زدم و گفتم خانوم فروشنده اون آقاست ، اونجا باید حساب کنید! و دختر (نمیدونم شاید هم زن بود ولی جوان بود) کم کم دور شد و رفت. ای کاش پول داشتم و پول پرتقال یا هر میوه ای که میخواست  را حساب میکردم بی منتف حتی اگر دروغ میگفت. ای کاش.

بعد صدای فروشنده ی این میوه ها را شنیدم که با صدای بلند میگفت: من که نمیتونم به همه پرتقال مجانی بدم!من که کمیته امداد نیستم!

از یک طرف قلبم شکسته بود از این اوضاع و این که چرا نتونستم کمکش کنم،

شاید میخواست برای پدر یا مادر ناخوش احوالش بخره
از طرف دیگه، یه ندایی در وجودم میگفت که نه بابا! جدی نگیر این روزا گدایی و مفت خوری و مرده خوری مد شده! و تبدیل به شغل شده
واقعا برای خودم متاسفم:((



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاوره حقوقی انلاین در هه ی زمینه ها ریه های زمین دستگاه برش لیزر John محمود نامی کنکور فنی اموزش انفجار و شرطبندی Nina تبلیغات آگهی در کرج